آروینآروین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

آروین شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

سر زدن ششمین مروارید

ششمین مروارید اروین طلا هم سر زد دیروز وقتی که داشتم به فندقی غذا میدادم متوجه شدم که دندونش سر زده کلی خوشحال شدم بابا جون هم که از سر کار اومد بهش گفتم اون هم خیلی خوشحال شد ولی دندوناش واسه مامان وبابا درد سر ساز شدن همش میخاد امتحانشون کنه که ما هارو دندون میگیره خلاصه عسلی خیلی بلا شده هر روز ی کار جدیدی یاد میگیره کار جدیدش اینه که دندون میگیره صدای هاپو در میاره که مامان و بابارو بترسونه کلی کلمه دیگه هم یاد گرفته که تند تند تکرار میکنه کفش بزرگتر هارو پاش میکنه راه میره عاشق موتوره هر جا میبینه میگه دیت بدو میره سمتش که سوار شه آخه بابا جون یکی دوبار با موتور عمو جونش برده دد حالا واسه ما موتوری شده تو خونه هم سوار دیته خودش میشه ص...
28 ارديبهشت 1394

سر زدن پنجمین مروارید

پنجمین مروارید آروینم سر زده ولی چه سر زدنی واسه هر دندونش 3 روز تب میکنه کلی مریض میشه مامان خیلی براش غصه میخوره الان دیگه کم کم هوا داره گرم میشه اگه قرار باشه واسه هر دندونش مریض شه تابستون چکار کنه امیدوارم مامان گلم همیشه تنت سالم باشه هیچ وقت دردو بیماری سراغت نیاد مبارررررررررررررررکت باشه سر زدن دندونت عزیزکم ...
6 ارديبهشت 1394

تغییر آروین عزیز

قند عسل مامان برای اولین بار کلی تغییر کرد آخه تا حالا موهاشو اینهمه کوتاه نکرده بود عمو جونش موهاشو مدل آلمانی کوتاه کرد اولش نمیخاستم که موهاش کوتاه شه ولی بابا جونی کلی اسرار کرد منم قبول کردم که عمو جونش اومد خونمون موهاشو کوتاه کرد البته آقا آروین ی کم هم گریه کرد ولی خیلی ناز شد موی کوتاه هم به پسرم میاد ناز شده مامان قربونش بره که اینهمه عزیز شده کلی زبون باز کرده هر چی میگیم تکرار میکنه همش هم میخاد بره دد کلی هم بهونه گیر شده خیلی هم شیطون همه وسائلو جمع کردیم با اسباب بازیهای خودش که بازی نمیکنه فقط با وسائلی کار داره که دست مامان یا بابا باشه در هر صورت با همه شیطنتاش عشق مامان و باباست ...
6 ارديبهشت 1394

عکس

اینم عکسایی که قولشونو داده بودم گل پسرم دخمل شده اونم چه دخمل خوشکلی اینم  عکسی که پسرم با لباس تولدش گرفته ولی نشد براش تولد بگیریم   تو این عکس عسلی سوخته بود مامان براش بمیره   اینم اولین برفی بود که آروین کوچولو دید و بابا براش آدم برفی درست کرد   ...
17 فروردين 1394

عید

عیدتون مبارک سلام  بعد از ی مدت طولانی  آروین کوچولو دوباره با دوستاش در ارتباطه خیلی دلمون تنگ شده بود امیدواریم که همه سالی سرشار از سلامتی و شادی  داشته باشید  تو این مدت کلی اتفاقای خوب و بد واسه آروین اتفاق افتاد که سر فرصت همه رو مینویسم ولی در حال حاضر آروین طلا شده ی پارچه آتیش اگه بدونید فندوق  کوچولو چقدر شیطون شده  خیلی هم آقا و بزرگ شده  مامان قربونش بره که تازه یاد گرفته حرف میزنه کلمه هایی که میگه اینا هستن بابا-بعضی وقتا هم میگه بابی  مامان - دد- به به-یعنی په په نانا-یعنی رعنا اسم دختر عمو جونشه ده - یعنی بده ایشالله تو پست بعدی عکسایی که تو...
10 فروردين 1394

اسباب کشی به خونه جدید

تا چند روز دیگه اسباب کشی داریم دست بابایی درد نکنه واسمون خونه ساخته بالاخره داریم میریرم خونه خودمون خیلی خوشحالیم. منم دارم وسائلارو کم کم جمع میکنم همه رو جعبه جعبه جمع میکنم ولی آروین طلا مگه میذاره باید خواب باشه تا من بتونم کارامو انجام بدم اگه بیدار باشه اولا نمیذاره دوما تا ازشون نشکنه خیالش راحت نمیشه خلاصه جوجه قشنگم بهم کمک میکنه تا کارا سریع تر انجام شن مامان قربونت بره که اینهمه بلا شدی مامان هم باید تا آخر هفته همه کارارو انجام بده تا اسباب کشی کنیم بابا جون دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی دوست داریم و هر دومون میبوسیمت شاید ی مدتی نتونیم بیاییم به وبلاگمون سر بزنیم ولی سعی میکنیم هر چه زود تر بیاییم اینم چند تا عکس از شیطنتای آ...
3 آبان 1393

شهر بازی

فندقی و مامان چند روز پیش که بابایی اومد خونه خیلی حوصله هر دومون سر رفته بود که من پیشنهاد شهر بازی رو دادم بابایی هم قبول کرد که رفتیم سه تایی شهر بازی فندقی انچنان هیجان زده شده بودی که از دیدن وسائل شهر بازی دهنت باز مونده بود برات فقط یدونه وسیله مناسب بود که سوار شدی کلی هم ذوق کرده بودی عزیزم من و بابا هم ازت عکس و فیلم میگرفتیم از این به بعد قول میدیم حداقل هفته ای یکبار ببریمت اخه خیلی دوست داشتی عزیزم ...
17 مهر 1393

سر ما خوردگی طولانی فندق کوچولو

آروین طلا چند روز پیش ی کوچولو سرما خورد مامان برات بگه که بردمت دکتر ولی به جای اینکه روز به روز بهتر بشی بدتر شدی تو مدت سرما خوردگی 2 بار دکتر بردمت هر چی بهت رسیدگی کردم خوب نشدی کلی مامان و بابا برات غصه خوردن الان ی 2 روزی هستش ی کم بهتره ولی خوب خوب نشدی مامان و بابا حاضرن هر چی بلا و مریضی هست سر خودشون بیاد ولی تو همیشه سرحال و سلامت باشی پسرکم.این روزا کارات هم جالب شدن تمرین میکنی صدات قشنگ شه همش جیق میکشی کنار مبللا می ایستی که همش زمین میخوری چند ثانیه خودت می ایستی خلاصه خیلی جگررررررررررررررررر شدی برامامان وقت آزاد نذاشتی همش درگیر کارای تو هستم حتی وقت ندارم ی مطلب درست وحسابی واست بنویسم خلاصه بابایی رو که میبینی اینهمه ...
9 مهر 1393