آروینآروین، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

آروین شاهزاده کوچولوی مامان و بابا

خاطرات

1393/3/17 11:44
228 بازدید
اشتراک گذاری

آروین عشق عزیزم

مامان میخواد برات از زمانی که خدا لطف کرد و تو رو به ما هدیه داد بنویسه ما بعد از ازدواجمون

خیلی انتظار کشیدیم تا خدا تو رو به ما داد سال گذشته تولد امام حسین من و بابا جون متوجه شدیم

که ی نی نی تو راه داریم خیلی خوشحال شدیم کلی نذر و نیاز هم کردیم که امسال با خودت رفتم

نذرمونو ادا کردم وقتی هم تو شکم مامان بودی همش استراحت میکردم تا تو سالم به دنیا بیایی ی

کم هم عجله داشتی به دنیا بیایی اخه همون شب که عقد عمه جونت بود هنوز زود بود برای به دنیا

اومدنت که حتی نذاشتی مامان و بابا به عقد عمه برن ساعت 10 شب به دنیا اومدی قبل از اینکه برم

اتاق عمل دکتر بهم گفت چون زود بدنیا اومده شاید نیاز به دستگاه داشته باشه با گریه تو اتاق

عملرفتم وتواتاق هم ی دکتر نوزادان هم خبر کردن ساعت 11:30 من بهوش اومدم وقتی چشام باز

شد ی فرشته کوچولو خوشکل دیدم که الان تمام دنیام شده خوشبختانه هیچ مشکلی نداشتی حتی

به دستگاه هم احتیاج پیدا نکردی فقط مامان یکم ناخوش بود که 2 روز تو بیمارستان نگهم داشتم بعد

مرخص شدم که با خاله جون فاطمه منو بابا تو گل پسر رفتیم دنبال مامان جون اومدیم خونه مامان

جون با اینکه مریض بود تا 10 روز پیشمون موند خاله جون فاطمه زن دایی مریم هم مرتب بهمون سر

میزدن دستشون درد نکنه همه برامون زحمت کشیدن 20 روزه که بودی با مامان جون و خاله جون

رفتیم دکتر ختنه شدی پسر عزیز مامان اصلا مامان و بابارو اذیت نکرد مامان قربونت بره لحظه سال

تحویل رفتیم خونه دایی جون رضا که همه اونجا بودن تو هم اقا و قشنگ سر سفره سال تحویل بغل

مامان جون بودی من و بابا هم نگات میکردیم ذوق میزدیم 5 فرودین بود که رفتیم بم خونه مامان جون

اینا 9 روز موندیم روز 13 هم برگشتیم کرمان خیلی بهمون خوش گذشت گر چه تو شازده کوچولو گریه

هم میکردی با این حال بودن در کنار تو بابا به من دلگرمی میده و خدا رو هزاران بار شاکرم که 2 تا عزیز

کنارم هستن دوستون دارم عزیزای من دیگه از 4 ماهگی به بعد همه خاطراتتو تو وب لحظه به لحظه

گذاشتم جوجو خوشکل مامان

محبتعاشقانه میپرستمت عزیز دلم آروینممحبت

همسر مهربانم... در لحظه لحظه ی دوران سخت بارداری، حضور گرم ومحکم هیچ کس رو چون تو در کنارم احساس نکردم! در تک تک ثانیه های حساس وگاه طاقت فرسای بارداری، محبت ومردانگی رو در حقم تمام کردی وحتی لحظه ای تنهام نگذاشتی!حساب پدر ومادر ، با وجود تمام زحماتشون ، رو حساب همون عشقی که خدا تو وجود تموم پدر ومادرها و تو وجود من وتو هم گذاشته، یه جورایی از همسر جداست!هرچند تا ابد قدردانشون هستم ، اما حساب تو وفداکاری هات چیزه دیگریست! عزیزم بخاطر این همه انسانیت در وجودت ودر حقم ، تا ابد مدیونتم! من اگر هرطوری هم که بخوام برات جبران کنم مطمئنا شایسته تو نخواهد بود ودر حد امکانات وشئونات دنیا خواهد بود...امیدوارم خدایم به بهترین نحو جبران کننده از خودگذشتگی هات باشه! خدایا بخاطر داشتن چنین همسری تا ابد شکرگذارتم!
پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان آروین
18 خرداد 93 9:14
سلام عزیزم من امروز متوجه شدم که ما همشهری هستیم از اینکه یک دوست کرمانی پیدا کردم خیلی خوشحالم مخصوصاً اینکه اسم هر دوتا شاهزادهمون هم آروینه
مامان شازده کوچولو
پاسخ
منم خوشحال شدم آروین نفس